آیت الله افتخارالاسلام دربندی آرانی(3)
19 آذر 1393 توسط محبوبه عظیم زاده آرانی
،مي خواند كه به ميهماني آسمانيان دعوت شده و از شوق وصال چهره اش غرق اشك مي شود .
صبح روز وداع فرا مي رسد . محمدعلي فياض مي گويد : «سحر بود ، توي اتاق خوابيده بودم ، يك لحظه احساس كردم يكي از بيرون با مشت به ديوار مي زند و مي گويد : بلند شو، همه چيز آران را بردند. »
آقاي گل آرايي مي گويد : » ساعت 3 بعداز ظهر بود . آقا صدايم كرد و گفت : يكي از بالش هاي پشت سرم را بردار . نيم ساعت بعد دوباره صدايم كرد . گفت : وقت نماز شده ؟ گفتم : نه . پرسيد : اين آقاي با شخصيت كيه ؟گفتم : آقا من كه كسي را نمي بينم . دست وپايش رابه احترام و ادب جمع كرد و آن آخرين لحظات من مي شنيدم كه ذكر بسم الله را بلند تكرار مي كرد . »
اينچنين عالمي از گردنه هاي صعب اين عالم سربلند گذشت و چه اقيانوسي در جوار حق آرام گرفت . او رفت ولي بيچاره ماييم اگر نتوانيم ذره اي از خوان كرمش برگيريم و قطره اي از بحر معرفتش بنوشيم . گداي كاهلي باشيم كه بارها و بارها از مزارش بگذريم و علي قامتي از زبان مرحوم عصارپور تعريف مي كند : « من يك شب در عالم خواب وارد صحن امامزاده محمد هلال (ع) شدم . ديدم افتخارالاسلام با پيراهن و عما مه اي سفيد ،قبا و عبايي مشكي و چهره اي بسيار نوراني وارد شدند . من خوشحال شدم و سلام كردم ، جوابم را داد . گفتم : آقا چه مي كني ؟ گفت : استاد عباس خيلي ها از كنار قبر ما رد مي شوند ، يادي از ما نمي كنند درحالي كه احتياج به ما دارند . چند قدمي با هم راه رفتيم ، نور شد و از نظرم پنهان شد .»
واينك سخني داريم از دل با تو كه ما را ميهمان سفره خود كرده اي :
اين چند روز آنقدر گفته ها و خاطرات تو دل مشغولمان كرد كه اصلاً باورمان نشد 40 سال از رفتنت مي گذرد . به ياد اين حديث افتاديم كه اميرالمؤمنين (ع) فرمودند :« العلما ء باقون ما بقي الدهر اجسادهم مفقوده و اعيانهم في القلوب موجود » گرچه آران پس از تو مجتهدي به خود نديد ؛ اما زمين و آسمانش خالي از ياد وفكر تو نيافت . آن روز كه محمد علي فياض تعريف كرد كه در عالم خواب بر مزار تو فاتحه مي خواند در حالي كه تو خود همراه پيامبر اكرم (ص) و امام زمان (عج) آنجا حاضر بودي ايمان آورديم كه هر وقت قصد زيارت مي كنيم و به استقبالمان مي آيي و هر گاه آماده رفتن مي شويم دعايت بدرقه راهمان است .
شعر حك شده بر سنگ مزارت را مي خوانيم دوباره مي خوانيم و اين بار تمام حرفهايت ، مهرباني ات ، سخاوت و تمام خاطراتت رابا اين شعر مرور مي كنيم :
وفدت علي الكريم بغير زاد من الحسنات و القلب السليم
وحمل الزاد اقبح كل شي ء اذا كان الوفود علي الكريم
به سوي كريمي مي روم بدون توشه اي از حسنات و قلب پاك و حمل توشه زشت ترين چيزاست زمانيكه ميهماني كريم باشد
و تو توشه ي هفتاد و هفت ساله را درمقابل كرم خداوند هيچ مي داني و بزرگترين درس زندگي ات را پيوسته در مقابل چشم زائران به خواندن مي گذاري .
هر كه شد محرم دل در حرم يار بماند و آن كه اين كار ندانست در انكار بماند
از صداي سخن عشق نديدم خوشتر يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند
صبح روز وداع فرا مي رسد . محمدعلي فياض مي گويد : «سحر بود ، توي اتاق خوابيده بودم ، يك لحظه احساس كردم يكي از بيرون با مشت به ديوار مي زند و مي گويد : بلند شو، همه چيز آران را بردند. »
آقاي گل آرايي مي گويد : » ساعت 3 بعداز ظهر بود . آقا صدايم كرد و گفت : يكي از بالش هاي پشت سرم را بردار . نيم ساعت بعد دوباره صدايم كرد . گفت : وقت نماز شده ؟ گفتم : نه . پرسيد : اين آقاي با شخصيت كيه ؟گفتم : آقا من كه كسي را نمي بينم . دست وپايش رابه احترام و ادب جمع كرد و آن آخرين لحظات من مي شنيدم كه ذكر بسم الله را بلند تكرار مي كرد . »
اينچنين عالمي از گردنه هاي صعب اين عالم سربلند گذشت و چه اقيانوسي در جوار حق آرام گرفت . او رفت ولي بيچاره ماييم اگر نتوانيم ذره اي از خوان كرمش برگيريم و قطره اي از بحر معرفتش بنوشيم . گداي كاهلي باشيم كه بارها و بارها از مزارش بگذريم و علي قامتي از زبان مرحوم عصارپور تعريف مي كند : « من يك شب در عالم خواب وارد صحن امامزاده محمد هلال (ع) شدم . ديدم افتخارالاسلام با پيراهن و عما مه اي سفيد ،قبا و عبايي مشكي و چهره اي بسيار نوراني وارد شدند . من خوشحال شدم و سلام كردم ، جوابم را داد . گفتم : آقا چه مي كني ؟ گفت : استاد عباس خيلي ها از كنار قبر ما رد مي شوند ، يادي از ما نمي كنند درحالي كه احتياج به ما دارند . چند قدمي با هم راه رفتيم ، نور شد و از نظرم پنهان شد .»
واينك سخني داريم از دل با تو كه ما را ميهمان سفره خود كرده اي :
اين چند روز آنقدر گفته ها و خاطرات تو دل مشغولمان كرد كه اصلاً باورمان نشد 40 سال از رفتنت مي گذرد . به ياد اين حديث افتاديم كه اميرالمؤمنين (ع) فرمودند :« العلما ء باقون ما بقي الدهر اجسادهم مفقوده و اعيانهم في القلوب موجود » گرچه آران پس از تو مجتهدي به خود نديد ؛ اما زمين و آسمانش خالي از ياد وفكر تو نيافت . آن روز كه محمد علي فياض تعريف كرد كه در عالم خواب بر مزار تو فاتحه مي خواند در حالي كه تو خود همراه پيامبر اكرم (ص) و امام زمان (عج) آنجا حاضر بودي ايمان آورديم كه هر وقت قصد زيارت مي كنيم و به استقبالمان مي آيي و هر گاه آماده رفتن مي شويم دعايت بدرقه راهمان است .
شعر حك شده بر سنگ مزارت را مي خوانيم دوباره مي خوانيم و اين بار تمام حرفهايت ، مهرباني ات ، سخاوت و تمام خاطراتت رابا اين شعر مرور مي كنيم :
وفدت علي الكريم بغير زاد من الحسنات و القلب السليم
وحمل الزاد اقبح كل شي ء اذا كان الوفود علي الكريم
به سوي كريمي مي روم بدون توشه اي از حسنات و قلب پاك و حمل توشه زشت ترين چيزاست زمانيكه ميهماني كريم باشد
و تو توشه ي هفتاد و هفت ساله را درمقابل كرم خداوند هيچ مي داني و بزرگترين درس زندگي ات را پيوسته در مقابل چشم زائران به خواندن مي گذاري .
هر كه شد محرم دل در حرم يار بماند و آن كه اين كار ندانست در انكار بماند
از صداي سخن عشق نديدم خوشتر يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند
با تشکر از دوستانی که این مصاحبه را انجام دادند.
صفحات: 1· 2